حركت حبّي و انسان كامل(از نگاه عرفان)-(4)


 

نويسنده:محمدحسن عليپور




 

فنا، حرکت حبّي و انسان کامل
 

قوس صعود بر مبناي سير حبّي از پايين‌ترين مرتبة وجود، يعني قوه و استعداد محض (هيولي)، آغاز مي‌گيرد، سپس به ماده و از آن به جماد و گياه و حيوان مي‌رسد و در نهايت از مسير انسان به مجردات راه مي‌يابد و با پيمودن مدارج تجرد به فراتر از تجرد و در پايان به مقام اطلاق و مطلق وجود، تقرب مي‌يابد. در اين سير، تعينات، حدود و مرزها و شكل‌هاي گوناگون، يكي پس از ديگري شكسته شده، «كثرت» به «وحدت» مي‌گرايد. اهل معرفت اين دگرگوني‌ها را «فنا»، «تولد ثانوي» و... مي‌نامند (يثربي، 1374: 428). پس آرمان حركتِ حبّي و صعودي «فناء في الله» خواهد بود. از آنجا كه «مظهر جامع حق» همة ابواب سلوك را گذرانده و بالفعل واجد تمام مراتب كمال است، پيش از برپايي قيامت و كوچ اجباري از كثرت به وحدت، فنا را تجربه كرده، مراتب چندگانة فناي افعال، صفات و ذات را پشت سر نهاده است. وي در حق فاني است و ديگر كثرات، تكويناً، فاني در وي‌اند كه در نهايت همه چيز در ذات خود، فاني و مستهلك در حق بوده، تمام كمالاتِ هستي ملك حضرت اله هستند. قرآن با اشاره به گوشه‌اي از اين حقيقت، در شرح قيامت مي‌گويد: خداوند مي‌پرسد «لمن الملك اليوم؛ امروز سلطنت و قدرت از آن كيست؟ (غافر: 16) و چون وحدت و قهاريتِ حق حكومت اطلاقي خويش را گسترده و هرچه غير حق را در بطون و فناي محض فروبرده است، كسي نيست تا پاسخ دهد. خود پاسخ مي‌دهد: «لله الواحد القهار؛ فرمان‌روايي، ويژة خداي يگانة مقتدر است (غافر: 16). اكنون نيز كثرات مقهور و مستهلك در ذات حق‌اند و وحدت مطلقه بر ما‌سوي‌الله سيطرة تام دارد؛ اما حجاب‌ها مانع از تماشاي دولت پرشكوه حضرت دوست‌اند. فناي كثرات و سلطنت بي‌مرز وحدت ذاتي، اينك نيز در هستي جريان دارد؛ ولي
چشـم بايد كه باشد شه‌شناس
تا شناسد پادشاه در هر لباس
اهل معنا اين شكوه و دولت را در حيات دنيايي مي‌يابند و ديگران در حيات اخروي.
آري! کاروان راهيان كوي دوست، كاروان فناست و به سوي فنا؛ به فنا، به «خويشتن» اصلي، به وطن، به نيستان، به حقيقت هستي، به بريدن از غربت و بيگانگي‌ها و پندار وجود (يثربي، 1374: 428ـ430). جهت حرکت اين کاروان از نمود است به بود، از هجران به وصال، از ماهيت به هويت، از كثرت به وحدت، و از ممات به حيات.
حرکت حبّي و حيات و شعور
حركت حبّي، بدون حيات و شعورِ كثرات تصور نمي‌پذيرد. درک و شعور لازمة قطعي عشق است. از ديد عرفان، جهانْ سراسر زنده‌ و سميع و بصير است (حسن‌زاده آملي، 1378: 63). قرآن مجيد و روايات نيز به اين ويژگي تصريح كرده‌اند. قرآن فراوان از تسبيح و عبادت و معرفتِ موجودات سخن مي‌راند: «وإن من شيءٍ الّا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم» (اسراء: 44). هويداست كه تسبيح و عبادت، مشروط بر حيات و ادراك است. برخي احاديث نيز مي‌گويند در غم شهادت امام حسين(ع) ماهيان دريا و پرندگان آسمان گريستند. در زيارت عاشورا آمده است اندوه مصيبت امام حسين(ع) بر آسمان‌ها و اهلش سنگيني مي‌كند. دسته‌اي نيز شرط آفرينش موجودات را پذيرش ولايت و محبت اهل بيت عصمت(ع) معرفي كرده‌اند. اين همه بر حيات، شعور، علم و ديگر كمالات وجودي براي موجودات دلالت دارند. چنان‌كه از برخي اوليا نقل شده است كه گياهان زنده‌اند و حرف مي‌زنند و خواص خود را باز مي‌گويند (محمدي ري‌شهري، 1381: 104). به تصريح قرآن كريم، انسان‌هاي عادي اين حقيقت را نمي‌يابند (شجاعي، 1376: 17).
مولانا به زبان شعر، اين مهم را چنين وامي‌گويد:
جــمله ذرات عالــم در نـهان
با تــو مي‌گويند روزان و شبــان
ما سميعيـم و بصيريم و هُشيم
با شمـا نامــحرمان ما خامُشيــم
مـحرم جان جمادان كي شويد
چون شما سوي جمادي مي‌رويد
از جمادي در جهان جان رويد
غـلغل اجــزاي عالــم بشنويــد

معشوق عالميان
 

«حائز انسانيتِ بالفعل»، شمع جمع هستي است كه خيل خلايق، پروانه‌وار، به گردش مي‌چرخند. اين محبت در طول حبّ به خداست نه در عرض آن و با عشق محبوب سرمدي متحد است و از مصاديق آن به شمار مي‌آيد. موجودات از اين جهت شيفتة انسان كامل‌اند كه وي مظهر جامع و آينة تمام‌نماي حقيقت هستي است و حسن و جمال هستي مطلق را نمايش مي‌دهد. تمام اسما و صفات حق تعالي را مي‌توان در وجودش نگريست و اينْ شيفتگي برمي‌انگيزد. وساطتِ فيضِ همه‌جانبه‌اش نيز آفريدگان را مديون و مجذوب و ثناگويش مي‌سازد. اين را مي‌تواند تحليلي از «مقام محمود» انسان كامل به شمار آورد.
سابقة عشق و دلدادگي تكوين‌نشينان به «برترين مظهر الاهي» بس ديرين است و به عهد ازل بازمي‌گردد؛ پيش از آنكه پا در جهان خاكي گذارند. محبت آفريدگان به حجت الاهي، فطري و ذاتي آنهاست؛ زيرا رابطة «ظاهر و مظهر» رابطه‌اي ريشه‌اي و ناگسستني، بلكه نوعي اتحاد است. تاروپود هر مظهري از اصل و حقيقت آن تنيده شده است. «حقيقت» جان است و «رقيقت» جسم. «حقيقت» اصل ممكنات است و مظاهر شديدترين نياز را بدان دارند. البته اين حبّ دو سويه است و از طرف انسان نيز نسبت به مظاهر و خلايق، حبّ و كشش وجود دارد؛ چون موجودات از آثار و كمالات او شمرده مي‌شوند.
خلايق از نيروها و سربازان «خليفة حق»‌اند. او جان است و ديگرانْ جسم. حضور احاطي و قيومي وي در نهاد و باطن هر مظهري، پررنگ‌تر و مؤثرتر از حضور مظهر براي خويش است. از اين رو هر موجودي پيش از آنكه به خود تعلق داشته باشد، ملك و قلمرو تصرف و ولايت ولي الله خواهد بود. هر موجودي، در مرتبة نخست و اصيل، از آنِ انسان كامل است و در مرتبة دوم و به عرَض، به خود تعلق دارد. بديهي است كه همين نسبت به گونة اصيل و ذاتي ميان انسان کامل و ساير کثرات از يک سو با مبدأ هستي از ديگر سو نيز برقرار است. انسان و مجموعة ممكنات، ملك حق و عين ربط به وي هستند. تمام هويت و اعتبار كثرات، اسناد و ربط آنان به مالك هستي است و نه جز آن.
كتاب‌نامه
قرآن مجيد.
صحيفة سجاديه.
آشتياني، سيد جلال‌الدين (1375)، شرح مقدمه قيصري، چاپ چهارم، قم: دفتر تبليغات اسلامي.
ابن‌سينا، ابوعلي حسين (1375)، الاشارات و التنبيهات، قم: نشر البلاغة.
ابن‌عربي، محي‌الدين (1408)، الفتوحات المكية، تحقيق عثمان يحيي، القاهره: المكتبة العربية.
ابن‌فناري، حمزه (1384)، مصباح الانس، تهران: نشر مولي.
امام خميني، سيد‌روح‌الله (1376)، مصباح الهدايه الي الخلافة و الولاية، قم: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام.
ـــــــــــــ (1362)، شرح دعاء السحر، تهران: النشر العلمي و الثقافي.
ــــــــــــــ (1378)، التعليقة علي الفوائيد الرضوية، الثاني، قم: مؤسسه تنظيم و نشر الآثار.
جوادي آملي، عبدالله (1380)، تسنيم، قم: اسراء.
حسن‌زاده آملي، حسن (1380)، انسان در عرف عرفان، تهران: سروش.
رحيميان، سعيد (1376)، تجلي و ظهور در عرفان نظري، قم: دفتر تبليغات اسلامي.
شجاعي، محمد (1376)، معاد، چاپ دوم، تهران: شركت سهامي انتشار.
الشيرازي، صدرالدين (1423)، الحكمة المتعالية، بيروت: داراحياء التراث العربي.
عابدي، احمد (1374)، «حرکت حبّي»، نامة مفيد، شمارة دوم.
فيض کاشاني، ملامحسن (بي‌تا)، کلمات مکنونه، تهران: انتشارات فراهاني.
قمي، عباس (1374)، کليات مفاتيح الجنان، قم: تعاوني ناشران قم.
قيصري، داود (1416)، شرح فصوص الحكم، قم: انوار الهدي.
مجلسي، محمدباقر (1403)، بحارالانوار، بيروت: الوفاء.
محمدي ري‌شهري، محمد (1381)، كيمياي محبت، چاپ يازدهم، قم: دارالحديث.
مولوي، جلال‌الدين محمد (1382)، مثنوي معنوي، چاپ پانزدهم، تهران: طلوع.
همايي، محمد (1376)، مولوي‌نامه، چاپ نهم، تهران: نشر هما.
يثربي، سيديحيي (1374)، عرفان نظري، چاپ دوم، قم: دفتر تبليغات اسلامي.

منبع: www.urd.ac.ir